23. بهمن 1396 - 15:49   |   کد مطلب: 20777
«خاطرات سفیر» دربردارنده خاطرات دانشجوی مسلمانی است که در فرانسه با چالش‌های مختلفی روبرو می‌شود که رعایت حجاب یکی از آنهاست. تصور ذهنی نادرست مردم فرانسه از اسلام و مسلمان و وجود صدها پرسش‌ و باور در این زمینه، کار را برای او که رعایت ارزش‌های دینی را بر هر چیز دیگری ترجیح می‌دهد، دشوار می‌کند.
کتاب خاطرات سفیر,دانشجوی مسلمان,حجاب,رهبر انقلاب,shabnamha.ir,شبنم همدان,afkl ih,شبنم ها;

«خاطرات سفیر»;کتابی که رهبر خواندن آن را به بانوان توصیه کردند

کتاب خاطرات سفیر کتاب خاطرات سفیر کتاب خاطرات سفیر کتاب خاطرات سفیر کتاب خاطرات سفیر کتاب خاطرات سفیر کتاب خاطرات سفیر کتاب خاطرات سفیر کتاب خاطرات سفیر رهبر انقلاب رهبر انقلاب رهبر انقلاب رهبر انقلاب رهبر انقلاب رهبر انقلاب رهبر انقلاب رهبر انقلاب دانشجوی مسلمان دانشجوی مسلمان دانشجوی مسلمان دانشجوی مسلمان دانشجوی مسلمان دانشجوی مسلمان دانشجوی مسلمان

 

به گزارش شبنم همدان به نقل از تسنیم : برای جامعه‌ای که از یک سو همچنان به سنت‌ها وابسته است و از سوی دیگر، میل به مدرنیته دارد، پایبندی به ارزش‌های دینی و حتی عرفی ممکن است محل پرسش برای بسیاری از افراد جامعه باشد. چنان که در جامعه ایران، به عنوان یکی از جوامعی که چنین ویژگی‌ای دارد، بارها و بارها دیده شده و حتی پیشینه تاریخی دارد. حجاب و پایبندی به آن، یکی از موضوعاتی است که به یکی از پرسش‌های ذهنی جوانان تبدیل شده است. هرچند بارها و بارها آثار متعددی در این‌باره نوشته و منتشر شده است، اما پرسش‌های اساسی در این زمینه همچنان وجود دارد. کتاب «خاطرات سفیر»، نوشته نیلوفر شادمهری، که اخیراً از سوی انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده تلاش دارد تا با نگاهی جدید به چالش‌های ذهنی این دسته از مخاطبان پاسخ دهد.

«خاطرات سفیر» دربردارنده خاطرات دانشجوی مسلمانی است که در فرانسه با چالش‌های مختلفی روبرو می‌شود که رعایت حجاب یکی از آنهاست. تصور ذهنی نادرست مردم فرانسه از اسلام و مسلمان و وجود صدها پرسش‌ و باور در این زمینه، کار را برای او که رعایت ارزش‌های دینی را بر هر چیز دیگری ترجیح می‌دهد، دشوار می‌کند. شادمهری در این اثر که حاصل یادداشت‌های او در دوران دانشجویی‌اش در فرانسه است، تصویری کوتاه اما گیرا از فضای جامعه فرانسه و باورهای آنها در قبال مسلمانان نشان می‌دهد. راوی این کتاب، دختری است که در آرزوی تحصیل در یکی از دانشگاه‌های مهم فرانسه راهی این کشور می‌شود، اما صرفاً به دلیل رعایت حجاب و التزام به قوانین اسلام، دانشگاه از پذیرش او منصرف شده و او به اجبار در دانشگاه دیگری ادامه تحصیل می‌دهد. او که برای تحصیل به کشور دیگری سفر کرده بود، حالا در یک دوراهی قرار می‌گیرد.

شادمهری در دوران دانشجویی یادداشت‌های کوتاهی را در وبلاگی به نام «سفیر» از تجربیاتش منتشر می‌کرد که بازخورد خوبی داشت. به گفته او گاه حتی در برخی از پست‌ها، 500 کامنت از تشویق تا تحقیر نوشته و منتشر می‌شد. برداشت‌های نادرست فرانسوی‌ها و حتی مسلمانان این کشور از ایران و اسلام انگیزه مطالعه و بحث در این زمینه را در شادمهری ایجاد کرد؛ چرا که او به این نتیجه رسیده بود که بیش از آنکه او را به عنوان یک دانشجو ببینند، به عنوان «ایران» می‌بینند که باید پاسخگو باشد. او حالا دیگر سفیر ایران شده بود. «از وقتی به خاطر دارم بحث کرده‌ام! نه اینکه خودم بحث راه بیندازم؛ که اگر من هم نمی‌خواستم بروم طرف بحث، بحث می‌آمد طرف من! و این‌چنین شد که نوعی زندگی مسالمت‌آمیز بین من و بحث کردن شکل گرفت و هنوز ادامه دارد. یاد گرفته‌ام و اعتقاد دارم «مذهب بدون موضع»، به غایت درست و مستقیم که برود، به ترکستان می‌رسد. نمی‌شود به مفاهیمی چون «حق» و «باطل» باور داشته باشی و به پیرامون خودت بی‌اعتنا بمانی. صدالبته آنچه از انواع مسلمان‌ها دیدم نیز قلم در تأیید این جمله می‌زد.

پایم که رسید به فرانسه، با اولین رفتارها و سؤال‌هایی که دربارة حجابم می‌شد و به‌خصوص دربارة وضعیت و شرایط ایران، متوجه شدم آنجا کسی من را نمی‌بیند. آن‌ که آن‌ها می‌دیدند و با او سر صحبت را باز می‌کردند یک مسلمان ایرانی بود؛ نه نیلوفر شادمهری. آن‌ها چیز زیادی از ایران نمی‌دانستند. اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، شناختی که از ایران داشتند فاصلة زیادی حتی با واقعیت داشت؛ چه رسد به حقیقت.

و من شدم «ایران»! من باید پاسخگوی همة نقاط قوت و ضعف ایران می‌بودم. انگار من مسئول همة شرایط و وقایع بودم. چاره‌ای نبود و البته از این ناچاری ناراضی هم نبودم. من ناخواسته واسطة انتقال بخشی از اطلاعات شده بودم و این فرصتی بود تا آن‌طور که باید و شاید وظیفه‌ام را انجام دهم. تصمیم گرفته شده بود! من سفیر ایران بودم و حافظ منافع کشورم و مردمش...».

 

یکی از ضعف‌های عمده در کارهایی که با چنین نگاهی منتشر می‌شوند، افراط و تفریط‌های نویسنده و سرانجام شعاری شدن بخش‌هایی از کتاب است که در نهایت موجب می‌شود مخاطب آنطور که باید با کتاب همراه نشود. هرچند این موضوع «خاطرات سفیر» را نیز تهدید می‌کند، اما کتاب توانسته با استفاده از زبان طنز، بیان و توصیف حالات و فضاسازی و ... تاحدودی از این موضوع جان سالم به در برد.

در بخش‌هایی از این کتاب می‌خوانیم: «واویلا ... خودش بود؛ قتلگاه من! قلبم سر جاش بالا و پایین می‌پرید. بعد، یهو تپشش رو توی زانوی پای چپم و بعد توی پاشنة پای راستم حس کردم. اون‌قدر موضوع مهم برای فکر کردن داشتم که این یکی خیلی هم مهم نباشه.

وارد اتاق استادان شدیم. خانوم فراندون معرفی فرمودن: «این هروه است، استاد راهنمات. پاتریک و هانری هم از استادای ما هستن. این هم لورانس منشی دوم لابراتوره.» و با هیجان خاص و لبخند چشمش رو دوخت به د‌َستای جماعت!

هروه، پاتریک، هانری، و خانوم منشی دوم، که البته اون ‌روز من اسم هیچ‌کدوم رو درست یاد نگرفتم، اومدن جلو که مراسم آشنایی برگزار بشه. هروه دستش رو آورد جلو که دست بده. دکلمه‌م رو شروع کردم: «ببخشید ... خیلی عذر می‌خوام! من مسلمونم و با آقایون نمی‌تونم دست بدم. اصلاً قصدم بی‌احترامی نیست. این یه دستور دینیه. من نمی‌تونم تغییرش بدم. باز هم ازتون عذر می‌خوام.» هروه دستش رو یهو کشید عقب و گفت: «اُو ... که این‌طور! متوجه شدم.»

 

آقای استاد دوم، در حالی ‌که مطمئن نبود درست فهمیده باشه، داشت دستش رو می‌کشید عقب، خوشبختانه. دو تا دستم رو بردم بالا که بذارم کنار هم و به نفر دوم ادای احترام کنم که ظاهراً طرف اشتباه برداشت کرد و دستش رو دوباره آورد جلو. عجب غلطی کردم! دوباره توضیح دادم: «ببخشید ... خیلی عذر می‌خوام! من مسلمونم و با آقایون نمی‌تونم دست بدم. اصلاً قصدم بی‌احترامی نیست. این یه دستور دینیه. من نمی‌تونم تغییرش بدم. باز هم ازتون عذر می‌خوام.» آقای استاد دوم به‌سرعت دستش رو برد عقب و گفت: «باشه. باشه. متوجه شدم.»

رسیدم به خانوم منشی. دستش رو یهو کشید عقب و ازم عذرخواهی کرد! این مدلش دیگه واقعاً نادر بود. دستم رو بردم جلو و گفتم: «روز به خیر. گفتم که با آقایون نمی‌تونم دست بدم؛ یعنی با خانوما می‌تونم دست بدم. حالتون خوبه؟ از آشنایی باهاتون خوشبختم.» دستش رو دوباره آورد جلو و گفت: «آهان! بله ... متوجه شدم.»

آقای استاد سوم، که هم‌زمان با خانوم منشی دستش رو کشیده بود عقب، وقتی دید با خانوم منشی دست دادم، فکر کرد تغییر نظر داده‌م و دوباره دستش رو آورد جلو.

ـ ببخشید ... خیلی عذر می‌خوام! من مسلمونم و با آقایون نمی‌تونم دست بدم. اصلاً قصدم بی‌احترامی نیست. این یه دستور دینیه. من نمی‌تونم تغییرش بدم. باز هم ازتون عذر می‌خوام.

وقتی از اتاق می‌اومدیم بیرون بهت رو توی صورتشون دیدم و صدای خانوم منشی دوم رو شنیدم که می‌گفت: «اوه ... خدای من ... چقدر پیچیده بود!»

رهبر معظم انقلاب چندی پیش در جریان یکی از دیدارها به این اثر اشاره کرده و فرمودند کتاب «خاطرات سفیر» را توصیه کنید که خانم‌هایتان بخوانند. انتشارات سوره مهر این اثر را در 200 صفحه و به قیمت 14 هزار تومان منتشر کرده است.
 
انتهای پیام/ص

کتاب خاطرات سفیر کتاب خاطرات سفیر کتاب خاطرات سفیر کتاب خاطرات سفیر کتاب خاطرات سفیر کتاب خاطرات سفیر کتاب خاطرات سفیر کتاب خاطرات سفیر کتاب خاطرات سفیر رهبر انقلاب رهبر انقلاب رهبر انقلاب رهبر انقلاب رهبر انقلاب رهبر انقلاب رهبر انقلاب رهبر انقلاب دانشجوی مسلمان دانشجوی مسلمان دانشجوی مسلمان دانشجوی مسلمان دانشجوی مسلمان دانشجوی مسلمان دانشجوی مسلمان

دیدگاه شما

آخرین اخبار