12. بهمن 1395 - 14:25   |   کد مطلب: 15077
در روزهای انتشار زمزمه های آمدن امام دخترم تازه به دنیا آمده بود و همسرم برای آمدن به تهران بسیار بی قراری می کرد به همین دلیل با اینکه آن زمان تلویزیون برای خانواده ما عامل فساد بود مجبور شدم تلویزیون یکی از اقوام دور را برای خانواده ام قرض بگیرم تا آمدن امام را ببینند.
شبنم ها, shabnamha, خازرات بازگشت امام , afkl ih, shabnamha.ir

سالها از آمدنش می گذرد اما همچنان در این روزها هیجان آمدنتش قلب ها را بی تابانه به تپش وا می دارد. آمدن آن بزرگ مرد تنها یک آمدن نبود و توانست  یک دگرگونی  در تمام قلب ها و حتی در تمام  جهان ایجاد کند.  با آمدنش زمستان ایران بوی بهار گرفت. زانوان خمیده به شوق قدوم مبارکش دوان شدند. چه آفتاب داغی با طلوع وی بر کشور ایران تابیدن گرفت. آمد تا  با گرمای خود تمام یخهای 2500ساله شاهنشاهی را آب کند .

خبرنگار شبنم همدان در گزارشی خاطرات انقلابی همشهریان را بازگو می­ کند:

علی ویسی یکی از اعضا هیئت امنا مسجد المهدی وشاهزاده حسین درباره بهترین خاطره خود از انقلاب صحبت می­کند : پدر من یکی از بازاریان مذهبی همدان بود که در زیر دبه های روغن اعلامیه های امام را در بین بازاریان پخش می کرد هر اعلامیه را شاید صدها خانواده مطالعه می کردند. ان روزها عکس امام به سختی در اختیار مردم قرار می گرفت.  بعد از فوت پدرم این وظیفه بر عهده من نهاده شد. در بهمن سال 57 خداوند دختربزرگم فاطمه  را به من عطا کرد وقتی در بین بازاریان صحبت از باز گشت امام به ایران  شد با اینکه دخترم تازه به دنیا آمده بود همسرم برای آمدن به تهران بسیار بی قراری می کرد به همین دلیل  با اینکه تلویزیون برای خانواده ما عامل فساد بود اما چون شنیده بودم اگر امام به ایران بیاید از طریق تلویزیون امام را نشان می دهند مجبور شدم برای اینکه خانواده ام تصویر لحظات ورود امام را ببینند تلویزیون یکی از اقوام دور را برای خانواده ام  قرض بگیرم. 

تلوزیون را قرض گرفتم ,به خانه آوردم وخودم همراه با 66مینی بوس که با  رهبری ایت  الله مدنی از همدان  عازم تهران بود به تهران رفتم با اینکه من آن روز موفق به دیدار امام نشدم اما در روزهای بعد در جماران امام را از دور زیارت کردم .

محمد باقر نوابی مربی  و روایت کننده دفاع مقدس درباره روزهای اوج مبارزات انقلاب می گوید : در سال 1357 در روستای درواز از توابع شهرستان تویسرکان  بودم. آن زمان برای مدارس روستا از  سرباز معلم های  نظامی استفاده می کردند . معلم ما به شدت یکی از سر سپردگان محمد رضا پهلوی بود برای همین در مقابل کوچکترین توهین به خانواده پهلوی به شدت برخورد می کرد.  من به همراه دوستانم برای به دردآوردن  روحش با همدستی همکلاسی هایم تمامی عکس های شاه و فرح را از صفحات اول و دوم کتاب و عکس اجداد شاه را از صفحه سوم کتاب جدا کردیم وهمه را زیر دست و پا ریختیم . معلم وقتی با این صحنه مواجه شد بسیار عصبانی شد وتصمیم گرفت دانش آموزان را تنبیه کند. با من که مسئول این کار بودم برخورد شدید تری داشت و مرا به سختی تنیه نمود. وقتی بازرس برای سرکشی به مدرسه ما آمد معلم مرا به عنوان یک فرد اخلال گر معرفی کرد و در نهایت تصمیم براین شد مرا از مدرسه اخراج کنند اما خوشبختانه با ورود امام به ایران و انقلاب اسلامی من ازاین  تصمیم و محرومیت نجات پیدا کردم واین شیرین ترین و بزرگترین افتخار برای من است که در انقلاب یک نقش بسیار کوچک داشته ام .

حجت الاسلام والمسلمین داود عباسی درباره  انقلاب و حال و هوای آن روزها می گوید : سال 57 هفت سالم بود وبا وجود سن کم همه خاطرات ان روز ها را به یاد می آورم .بیشتر اوقات همراه پدرم در تظارات شرکت می کردم. یک روز که با پدرم در تظاهرات علیه شاه در ملایر شرکت کرده بودیم ، گاز اشک آور زدند  من نمی دانستم گاز اشک آور چیست فقط  مانند بقیه تظاهرات کنندگان  چشمانم به شدت می سوخت. مردم می گفتند اگر کنار آتش بروید از سوزش چشمتان کم می شود ما هم  به دنبال جایی می گشتیم که آتش روشن باشد تا از سوزش چشمانمان کم شود.  یک خانواده در خانه خود را به روی باز کردند و  در حیاط منزلشان برایمان  آتش روشن کردند.  ان روز در خیابان مردم یک جیپ شهربانی  را به آتش کشیدند  تا بقیه بتوانند فرار کنند. 

انتهای پیام / ن

تصاویر تکمیلی: 

دیدگاه شما

آخرین اخبار