به گزارش شبنم ها به نقل از پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس، بچههای شهرهای مرزی به سر و صداهای "هر از گاهی" عادت دارند، اینگونه سر و صداها با زندگیشان گره خورده است. اما سر و صدای جنگ چیز دیگری است...
آبادان، شهر قشنگ من، شهر آرزوهاست، شهر مهربانیهاست، شهر مقاومت و ایثار است، هنوز وقتی چشمانم را می بندم؛ شهریور سال 59 بوی شط مشامم را پُر میکند، گاهی لب شط نشسته و گاهی در دلش قاییق سواری میکنم.. برای زن عرب آن سوی آب که رخت میشوید، دست تکان میدهم او انگشت اشاره را به سمتم نشانه میگیرد و مرا به کودکش نشان داده و دست تکان میدهند.
نه من و نه او، هیچ فکر نمیکنیم، قرار است چند روزی دیگر همسایگی مان به جنگ بدل شود!
ما آغازگر جنگ نبودیم، دفاع ما مقدس است
به راستی چه اتفاقی افتاد؟! این وسط چه کسی آغازگر جنگ بود؟ ساده است، همیشه گفتهایم ایران از خود دفاع کرد. یعنی چه کرد؟ فرض کنید در خانه خود به همراه خانواده دور سفره نشستهاید فارغ از هر فکری غذا میل میکنید.. ناگهان ناغافل در خانه را بشکنند و با چوب و چماق و اسلحه به شما حمله کنند! آیا شما فقط تماشاگر این وحشیگری و تجاوز میمانید. صدام با حمایت جهانی از دشمانان ایران چنین کاری با خاک کشور ما کرد و مسلماً ما نیز از خود دفاع کردیم و اگر میگوییم "دفاع مقدس" بیدلیل نگفتهایم زیرا ما آغاز گر جنگ نبودیم و به ما حمله شد.
سهیلا فرجامفر، کارشناس پرستاری، یکی از پرستاران هشت سال دفاع مقدس و مؤلف کتاب " کفشهای سرگردان" در نشست تخصصی زن و دفاع مقدس که به همت پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس برگزار شد با این جملات سخن خود آغاز کرد و گفت: پاسخگویی به این سؤالات که جنگ تحمیلی چگونه شروع شد؟، مردم در آن دوران چه حال و هوایی داشتند؟ و چرا این جنگ را دفاع مقدس مینامیم؟ از مهمترین وظایفی است که باید به آن پرداخت.
برای عروسی به آبادان رفتم اما درگیر جنگ شدم
وی که بیشتر صحبتهایش را در قالب خاطرات روزهای هشت سال دفاع مقدس بیان میکرد، در توصیف حال و هوایی آبادان در آخرین روزهای شهریور سال 59 گفت: بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، زندگی مردم در شهر من آبادان با تمام فراز و نشیبهایش در جریان بود، چه در خانههای شرکت نفت و چه در محلات معمولی شهر... بازارها پُر رونق، بندر پر جنب و جوش، تولد، مرگ، عروسی در کوچه کوچه ی شهر نمادی از زندگی را نشان میداد، در آخرین روز شهریور ماه با تلفن مادر برای شرکت در عروسی یکی از صمیمیترین دوستانم از اندیمشک راهی آبادان شدم.
سه سال از ازدواجمان میگذشت و با همسرم که از همدورهایهای من در دانشکده پرستاری نیروی هوایی بود، ازدواج کرده بودم و دو پسر داشتم، هومن یک سال و نیمه و پژمان شیرخواره بود. بیاطلاع از اینکه زمان آبستن چه حوادثی است در ایستگاه راهآهن اندیمشک از همسرم جدا شده و به سوی آبادان حرکت کردم و با خود فکر میکردم چه بپو شم؟ و چطور این دو بچه را برای شرکت در مهمانی سر و سامانی بدهم؟
اشیاء داغ و سیاه کف حیات!
نه تنها من و خانواده من بلکه مردم همه زندگی عادی خود را داشتند، جنگ همه چیز را عوض کرد! حتی واژههای جدید را به ادبیات مردم وارد کرد، مردم را با تسلحیات نظامی آشنا کرد، جنگ دنیای مردم را عوض کرد ...
اذان صبح، فردای جشن عروسی برای آماده کردن شیشه شیر پژمان وارد حیات شدم، پدرم برای خواندن نماز وضو میگرفت که چشمم به اجسام سیاه رنگ کف حیات افتاد،
از پدرم پرسیدم اینها چیست؟
پدر با کمی تأمل گفت: از این اشیاء در دوران سربازی زیاد میدیدیم و بعد به یکی از آنها دست زد، داغ بود! دستش را سوزاند و سیاه کرد. آن اشیاء ناشناخته "ترکش" بودند، ما آن زمان اصطلاحات جنگی را نمی دانستیم.
آن زمان اگر چه عربها سر و صداهایی را تحت عنوان " خلق عرب" به وجود آورده بودند اگر چه با احتیاط به بازار می رفتیم و ... اما کسی فکر نمیکرد کشور درگیر جنگی 8 ساله شود.
انتقال 25 زن و کودک با یک شورلت !
هنوز در بهبوهه انقلاب بودیم و نیروهای نظامی به سر و سامان خاصی نرسیده بودند، ناگهان از 31 شهریور اعلام جنگ شد.. پالایشگاه نفت آبادان را به کرات زدند.. امام خمینی(ره) هنوز دستور تشکیل بسیج را نداده بودند و گروهی از جوانان تحت عنوان "نیروهای داوطلب" وارد عمل شدند، یک روز صبح در خانه مادرم را با شتاب زدند، دو جوان پشت در بودند و گفتند: صدام پالایشگاه را زده است، زود خانه را تخلیه کنید، ماندن خطرناک است! به آسمان نگاه کردم، دود وحشتناکی آسمان را سیاه کرده بود و نفس کشیدن خیلی سخت شده بود و ما نیز مانند اکثریت مردم شهر خانههایمان را خالی کردیم و با شورلت شوهر خالهام 25 زن و بچه!! به منزل خاله در بهبهان رفتیم.
شیرسینهام را با آمپول خشک کردم
در بهبهان، شوهرم با من تماس گرفت که تو نظامی هستی و باید در دوران جنگ خودت را معرفی کنید الان به حضور من و تو احتیاج است سریع خود را برسان . من یک فرزند خردسال و یک شیرخوار را به خانواده سپردم و با مراجعه به مراکز درمانی خودم را معرفی کردم.
در آن دوران هر کسی به نحوی ایثار کرد، هر خانوادهای به نحوی درگیر جنگ بود، من هم به عنوان زنی جوان و مادری شیرده درگیر جنگ شده بودم. در جنوب معمولا دسترسی خانوادهها به شبکههای تلویزیونی کشورهای عربزبان همسایه مُیَسَر بود مخصوصا در شبهای شرجی راحتتر به شبکههایکشورهای همسایه با زدن چند ضربه به سر تلویزیون – با خنده میگوید – دسترسی داشتیم.
رژیم بعثی در شبکه تلویزیونی عراق نشان میداد که نیروهای نظامی عراق وارد شهر شدهاند، خرمشهر در حال سقوط بود و اگر جانفشانی مدافعان این شهر و یاران محمدجهان آرا نبود، متجاوزان به راحتی استان خوزستان را تصرف میکردند.
وقتی اینگونه در جریان پیشروی نیروهای عراقی قرار میگرفتیم حال خوشی نداشتیم من در بیمارستان نیروی هوای خدمت میکردم در حالی که هر 20 روز میتوانستم به فرزندانم سری بزنم و اتفاقا هر بار که میخواستم به دیدار خانواده برم اتفاق و درگیری جدیدی رخ میداد.
یادم هست که نه تنها دوری فرزندان را به جان خریده بودم بلکه سینهام پر از شیر شده بود و درد آن را هم تحمل میکردم و بالاخره با آمپول و ... شیر سینهام را خشک کردم...
تلیت کمپود، خستگیمان را بر طرف میکرد
تا سال 63 در خدمت رزمندگان بودم، شرایط سخت بود، گاهی تا بیش از چندین ساعت در اتاق عمل جراحی که نصف سقف اتاق بر اثر بمباران و اصابت خمپاره فروریخته بود جراحی میکردیم و من هر بار که از بمباران جان سالم به در میبردم زیر لب میگفتم: « پژمان و هومن، شما هنوز مادر دارید.»
عزم ملی برای دفاعی مقدس
تمام ملت ایران عزم ملی خود را برای دفاع مقدس از خاک سرزمینشان جزم کرده بودند، لحظاتی که خسته میشدیم بعد از ساعتها درمان و حضور در اتاق عمل، یک قوطی کمپوت پخت بانوان پشت جبهه حالمان را جا میآورد. تلیت کمپود و خوردن آن به ما جان تازه میبخشید و من هنوز نمیدانم انرژی بخشی این کمپوتها از چه بود؟!
میخواستم خلبان اسیر عراقی را خفه کنم!
لحظه لحظه دفاع مقدس برای کسانی که در آن حضور داشتند خاطره است، اما یک خاطره هیچ وقت از ذهنم خارج نمیشود. « من یک سال و نیم در پایگاه وحدتیه دزفول سرپرستار بیمارستان پایگاه دزفول بودم، در این مدت شاهد صحنههای بسیار دلخراش و البته صحنه های حماسی بودم . یادم میآید: خلبان عربی که به شدت زخمی شده و تحت عمل جراحی قرار گرفته بود را در بیمارستان بستری کرده بودند.
شبی برای سرکشی به اتاقش رفتم. با ورود به اتاق او را به چشم یک دشمن متجاوز دیدم اگر قسم پرستاری نخودره بودم با دستان خودم خفهاش میکردم که چرا به کشور ما حمله کرد و خون هموطنان مرا به زمین ریخته بود.
آهسته به سمتش رفتم، حال نزاری داشت، خون سراسر صورتش را گرفته بود و رنگ به چهره نداشت یک لحظه به یاد دروس دینی دوران دبیرستان افتادم و سفارشات پیامبر اسلام در برخورد با اُسرا ..
به سمت یخچال اتاق رفتم و با آب کمپوت لبانش را تر کردم ... خلبان عراقی با تعجب این صحنهها و نحوی پرستاریام را نگاه میکرد.
ناگهان گفت: آیا میتوانی انگلیسی صحبت کنی؟ وقتی با جواب مثبت من روبه رو شد، گفت: ما کشور شما حمله کردیم، دشمن شما هستیم چرا از من پرستاری میکنی؟ گفتم: « من یک پرستارم در رشته من مرزی وجود ندارد ما ملت صلح دوست و مهربانی هستیم و اگر تاریخ را بخوانید همیشه به ما حمله شده است. مذهب ما مهربانی است و من به وظیفه خودم به عنوان یک پرستار عمل می کند.»
الان بسیار خوشحالم که آن روز توانستم به احساسات خود غلبه کنم و با آن خلبان اسیر آنگونه رفتار نمایم تا از ملت ایران ذهنیت خوبی داشته باشد و اگر امروز در کنار خانوادهاش است آن روز را به عنوان یک خاطره خوب از یک زن پرستار ایرانی به یاد داشته باشد. امروز خوشحالم که رفتار را با این خلبان عراقی داشتم و شاید او از ما ذهنیت خوبی داشته باشد و اکنون در کنار خانواده خودش زندگی کند.
فضای معنوی جبهه، با حضور جانبازان در بیمارستان هم درک میشد
در بیمارستان با وجود درد و ناله و خون و خونریزی اما نشاط و معنویت خاصی حاکم بود. بسیار از مجروحان در نمازخانه، اتاقها و حتی راهروی بخشهای بیمارستان با برپایی قرائت زیارت عاشورا، دعای توسل ... فضا را دگرگون می کرند و این باعث می شد که ورحیه ها قویتر شود و در همین روزها و ساعت ها احساس میکردم روحم به سمت بالا حرکت میکند و بزرگ میشوم و اگر امروز از نظر ورحی و روانی به جایگاهی رسیده ام نشأت گرفته از همان روزهای جنگ است.
دفاع مقدس، حرف برای گفتن بسیار دارد
وی در پایان صحیت هایش با تأکید بر اینکه دفاع مقدس حرف برای گفتن بسیار دارد و ما در صورتی میتوانیم آن را به خوبی معرفی کنیم که پازل و قطعاتش را به درستی سر جای خود قرار دهیم گفت « به اعتقاد من در زمینه دفاع مقدس هنوز باید نوشت، امروز خلی خوشحالم که وقتی به دانشگاه دعوت میشوم هستند دانشجویانی رساله دکتری خود با موضوع (پرستاری دفاع مقدس) اراده میدهند و حتی شاهد این بودم که دانشجوی رشته زبان شناسی پایاننامه خود را کتاب " کفش های سرگردان" من انتخاب کرده بود این نشان میدهد: « هر حکرت در این زمینه - نشر کتب دفاع مقدس- دور از چشم باقی نمیماند.
باید چهره واقعی زن ایرانی را به جهان بشناسانیم/ زنان ایرانی خیلی عزیزاند
در حوزه زنان نه تنها حضور زن در دفاع مقدس بلکه معرفی چهره واقعی زن ایرانی به جهان مغفول مانده است، باید توانمندیهای زن ایرانی را در خارج از مرزها نشان داد در این زمینه صدا و سیما مهمترین نقش را دارد که متأسفانه باید بگویم درصدی هم در آن موفق نبوده است چرا که با ورود به کشورهای خارجی و درک دیدگاه جامعه غرب از زن ایرانی متوجه نگاه غلط آنها به زن ایرانی میشویم. « اما در غرب زن ایرانی را زنی خانه نشین و کتک خور معرفی کردهاند در حالی که زنان ایرانی خیلی عزیز هستند، زن در خارج بدبخت است نفقه و مهریه ندارد تا او باید همپای مرد در مخارج خانه سهیم باشد و اگر مدتی کارش را از دست بدهد همسر تعهدی برای تأمین مخارج او ندارد و میتواند زن را مؤاخذه کند ما باید از ظرفیت صدا و سیما برای معرفی زن ایران به دنیا استفاده کنیم و چهره واقعی زن ایرانی را به دنیا بشناسانیم.»
بسیای از مسئولان نیز از حضور زنان در جنگ چیزی نمی دانند!
در ادامه این نشست صمیمی پروین شریعتی از زنان فعال و یکی از هسته های اولیه تشکیل بسیج خواهران خوزستان در توصیف حال و هوای سال های نخست پس از پیروزی انقلاب اسلامی و شرایط این استان در نخستین روزهای جنگ تحمیلی گفت: ناگفته ها از حضور زنان در هشت سال دفاع مقدس بسیار است و بیشتر به حضور زنان در عرصه پشتیبانی از جریانات انقلاب و دفاع مقدس پرداخته شده است به طوری که این حضور در اذهان تکراری به نظر می رسد و این بازخوانی حضور زنان کامل نبوده و در بین آحاد مردم جا نیفتاده است.
وی با ابراز تأسف می افزاید: بسیای از مسئولان نیز از حضور زنان در جنگ چیزی نمی دانند! و حتی مطالعه ای در این خصوص نکرده اند! این در حالی است که ما در جنگ خواهری به نام سعیده عقیلی داشتیم که از نیروهای اطلاعاتی بسیج بود و در یک عملیان شناسایی یکصد تانک عراقی را شناسایی کرد.
نقش های پوشیده زنان در عرصه دفاعی و انقلابی بسیار است
این بانوی فعال در دفاع مقدس با تاکید بر اینکه نقش های پوشیده زنان در عرصه دفاعی و انقلابی بسیار است ، گفت: آنچه ما می گویم فقط در حیطه کاری خودمان است و برای تکمیل و اطلاع رسانی صحیح از حضور زنان باید کار گسترده پژوهشی انجام داد.
پروین شریعتی که متولد سال 1337 و از اهالی خوزستان است در خصوص چگونگی ورودش به بسیج و حضور در جبهه های جنگ با اشاره به فضای جامعه در سال های قبل از انقلاب و فرهنگ عامه مردم نسبت به زنان، گفت: چند سال قبل از انقلاب فضا و دیدگاه ها نسبت به زن این بود که در خانواده های روشنفکر و متدین اجازه می دادند دختر دیپلم بگیرد و احیاناً وارد دانشگاه شود اما یکی دو سال قبل از انقلاب و گسترش فعالیت هایی انقلابی، شعور و درک مردم بالا رفته بود و همین عامل باعث شده بود زنان بتوانند فعالیت های انقلابی انجام دهند.
وی با اشاره به خاطره خود در این زمینه گفت: من برای اینکه درس خود را ادامه بدهم یک هفته شام نخوردم و با وجود اینکه پدرم یکی از مبارزان زمان مصدق بود اجازه تحصیل نمی داد و هر سال به وساطت یکی از اقوام به کلاس بالاتر می رفتم.
انقلاب اسلامی فرصتی شد که حضور زنان در جامعه جدی تر و رسمی تر شود
در آن زمان بعضی از شهرهای کوچک دانشگاه و دبیرستان نداشت من در رشته روانشناسی دانشگاه تهران قبول شدم و یک ترم درس خواندم و از آنجایی که فضای فرهنگی و اجتماعی که بر تهران خصوصا دانشگاه حاکم بود را نتوانستم تحمل کنم و از دانشگاه انصراف دادم.
شریعتی حضور زنان در بحث انقلاب و تظاهرات را برای جامعه داری اهمیت و تاثیرگذار دانست و گفت: کم کم مردان نیز به این نتیجه رسیده بودند که زنان در شکل گیری انقلاب موثر هستند، انقلاب اسلامی فرصتی شد که حضور زنان در جامعه جدی تر و رسمی تر شود.
وی در ادامه با طرح این سوال که چگونه و چه زمانی وارد عرصه فعالیت های داوطلبانه و بسیجی شده است،گفت: یکسال قبل از جنگ سیل بزرگی در خوزستان به وجود آمد و تمام ایران بسیج شدند که سیل را فرماندهی کنند؛ من را را مسئول پشتیبانی کمک های مردمی برای سیل زدگان کردند.
وی می گوید: من دانشجوی اهواز بودم و آن زمان در مرز 20 سالگی قرار داشتم و در انجمن اسلامی دانشگاه شرکت کردم ،پس از پیروزی انقلاب اسلامی مخالفان و ضد انقلاب بنای ناسازگاری گذاشتتند و تلاش می کردند در نظام انقلاب اسلامی اشکالاتی وارد کنند ما در این انجمن دانشجویان معاند با نظام هم داشتیم و سعی می کردیم به عنوان سخنران و امور تربیتی، تدریس اجتماعی، دینی ، فارسی نیز داشتم و از آنجایی که اهواز و شوشتر پاتوق کمونیست ها و توده ها بود، مباحث اعتقادی و انقلابی را بازگو می کردیم.
شریعتی می افزاید: چند روزی از آغاز مدارس نگذشته بود که اعلام کردند معلمان که تحت تاثیر کمونیست ها بودند، سرکلاس نمی روند از این رو به ما اعلام کردند که سر کلاس ها حاضر شویم و تدریس کنیم، من ساعت 5 صبح از شوشتر راه می افتادم و 3 تا دبیرستان را در روز درس می دادم و شب برمی گشتم.
تحمل تشنگی در دوره های آموزشی
وی ادامه می دهد: پس از مدتی انجمن اسلامی دانشگاه گفت، سپاه دوره های آموزش اسلحه و دوره های عقیدتی و سیاسی برای پسران گذاشته که مورد استقبال قرار گرفته است؛ شهید محمد جواد داغری پایه ریز دوره های آموزشی در سپاه بودند و ما درخواست کردیم این دوره ها برای دختران برگزار شود و سرانجام در فروردین 59 این دوره ها آغاز شد، ما تعدادی از خانم ها در دانشکده های مختلف را به سپاه معرفی کردیم و برای آنها 3 ماه دوره عملی گذاشتیم.
این رزمنده دفاع مقدس بیان کرد: این آموزش ها بسیار جدی گرفته شد به یاد دارم زنان شرکت کننده در این دوره ها در طول آموزش و در گرمای 50 درجه صبح تا ظهر حق خوردن آب نداشتند و روی زمین دانشگاه سینه خیز می رفتند و این آموزش ها باعث شده بود که آمادگی برای تحمل سختی ها در خط مقدم را داشته باشند.
شهید محمدجواد داغری، پایه ریز اردوهای آموزشی سپاه
شریعتی ادامه می دهد: هسته اولیه بسیج خواهران خوزستان که رسمی هم نبود با 4 نفر شکل گرفت و پس از مدتی به 20 نفر افزایش پیدا کرد، اوایل کار با مشکلات زیادی را مواجه بودیم اما شهید محمدجواد داغری که بیش تر در خط بود و زمانی که بر می گشت هر کاری از دستش بر می آمد انجام می داد و تا جایی که بیشتر روزها سهمیه غذای خود را برای ما می آورد، کم کم فعالیت های خود را وسعت دادیم ؛با وجود تمام مشکلات و عدم برنامه ریزی و مخالفت مردان ،زنان با این همه سختی ها ایستادگی کردند.
وی داستان پذیرفته شدن گروه خواهران داوطلب مدافع شهر توسط سپاه و قبول تشکل بسیج خواهران را اینگونه تشریح کرد: خیلی ها سعی می کردند این تشکل کوچک ما را منحل کنند با اصرار ما بر ماندن و آزمایشات متعددی که از کیفیت حضور بانوان در آن شرایط انجام شد، دیگر برای خود تشکیلاتی به راه انداخته بودیم و دژبانی و ساعت بیداری و خواب داشتیم در یکی از شب ها خانم براتی که مسئول پاس بخش بود و ما در اتاقکی مشغول پیاده کردن نوارهای اسیران عراقی بودیم متوجه سرو صدا شدیم که خانم براتی داد میزد برای ورود باید رمز شب را بگوید.
ابتدا خیال کردیم منافقین حمله کردند، با رفتن به سمت خانم براتی متوجه شدیم که تعدادی از مردان ادعا می کردند که از فرماندهی سپاه آمده اند اما با مخالفت خانم براتی برای ورود روبرو شدند تا جایی که خانم براتی گفت اگر رمز شب را نگویید و کسی از دیوار بالا بیاید ،همه شما را به رگبار می بندیم ، در این حین آن افراد بی سرو صدا از کوچه رفتند ما از درپشتی رفتیم که سر و گوشی آب بدیم دیدی خبری نیست.
و ی گفت: ما این قضیه را به سپاه نگفتیم که مبادا بهانه ای دست آنها بدهیم که تشکل ما را منحل کنند اما فردای آن روز از فرمانده سپاه نامه ای آمد که احتیاجات خود را بگویید تا در اختیارتان قرار دهیم و ما در مخیله مان نیم گنجید که آن افرادی که دیشب آمده بودند فرمانده سپاه بودند که می خواستند ما را امتحان کنند تا جایی که خودشان در یکی از جلسات گفتند ما آن شب آمدیم که ببینیم آیا شما زنمان توانایی در امور شهر و دفاع از خود را دارید یا خیر. پس از مدتی به عنوان نیروی رسمی سپاه خواهران وارد این ارگان شدیم.
فعالیت های هنری در انعکاس حضور زنان در دفاع مقدس راضی کننده نیست
وی در خصوص اینکه فعالیت های هنری در خصوص انعکاس حضور زنان در هشت سال دفاع مقدس، راضی کننده نیست، می افزاید: ناگفته های زیادی از زنان در 8 سال دفاع مقدس مانده است، بسیج خواهران، رسانه ملی و دیگر دستگاه های فرهنگی باید به این معقوله عُمقی کار کند و از ناگفته های حضور زنان در هشت سال دفاع رونمایی شود.
شریعتی خاطرناشن می کند: در معرفی زنان موفق ضعف داریم ، بیشتر این زنان با امکانات بسیار اندک توانسته اند کارهای بزرگی را انجام دهند، در تاریخ ایران اسلامی زنان توانمند زیادی وجود دارد و باید برای معرفی آنها به نسل جوان برنامه ریزی کرد.
انتهای پیام/
دیدگاه شما