به گزارش شبنم همدان به نقل از جام جم : ستاره اسکندری بازیگر توانمندی است و نکته جالب اینجاست که نقاط قوت خود را هم میشناسد شاید به همین دلیل است که بعد از این که پوپک گلدره فوت کرد، بازی در سریال نرگس را پذیرفت و نقش او را به پایان رساند.
با ستاره اسکندری بازیگر تلویزیون، سینما و تئاتر درباره تجربیات زندگیاش همصحبت شدیم.
خواهرتان لاله به این نکته اشاره کرد که در کودکی بازیگوش و پرانرژی بوده و در گروههای دوستی معمولا سردسته بودهاید.این انرژی را چگونه از کودکی تا اکنون حفظ کردهاید؟
الان دیگه بازیگوش نیست!
احتمالا شکلش عوض شده اما هنوز هم پرانرژی هستید.
شاید یکی از دلایلی که آرامتر شدهام، شغل بازیگری است چون همه انرژیام را گذاشتهام تا در قالبها و نقشهای مختلف زندگی کنم. بازیگری روح ناآرام مرا، آرامتر کرده است.
بازیگری و ایفای نقشهای مختلف ذهنیت دوران کودکی شماست آیا این نقشها یا مشابه آن را در ذهن داشتید؟
وقتی بچه هستی ذهنیتت خیلی متفاوت با زمانی است که بزرگ میشوی. وقتی بچه بودم دوست داشتم پسر باشم، در دوران نوجوانی که جنسیت و دختر بودنم را پذیرفتم، یک دوره خمودگی را تجربه کردم، در 17، 18 سالگی با ورود به دنیای بازیگری تئاتر حس و حال زندگی دوباره به من برگشت. اما اینجور نبود که در بچگی خودم را در قالب شخصیتهای مختلف ببینم. ما خانواده و فامیل شلوغی بودیم و بچههای زیادی بودیم که با هم بازی میکردیم، گاهی تئاتر هم اجرا میکردیم اما تجربه دوران کودکی با واقعیت بازیگری که الان آن را تجربه میکنم کاملا متفاوت بود.
این که دوست داشتید پسر باشید به این دلیل بود که احساس میکردید، دخترها با محدودیت روبهرو هستند و این محدودیتها اجازه نمیدهد شما آن گونه که دوست دارید، زندگی کنید؟
در بچگی علایق پسرانه داشتم، دوست داشتم مدام توی کوچه باشم، فوتبال بازی کنم، از درخت بالا بروم، شیشه بشکنم و ... ما به شهرستان زیاد رفت و آمد داشتیم به همین دلیل با طبیعت پیوند خوبی داشته و بیشتر دوست داشتم همه طبیعت را درک کنم اما چون دختر بودم به اندازه پسرها آزادی عمل برای رهایی در طبیعت را نداشتم.
اکنون هم فکر میکنید خانمها محدودیتهایی دارند که اجازه نمیدهد آنها تواناییهای خود را بروز دهند؟
این را توضیح بدهم که الان خیلی خوشحالم که زن هستم. بعد از عبور از نوجوانی و بحرانهای مخصوص این دوران در زنها، آفرینشی را کشف کردم که از مردها متمایزشان میکند و خیلی خوشحالم که زن هستم. یک سری محدودیتهای اجتماعی وجود دارد که در هر جامعهای دیده میشود اما از نظر تواناییهای شخصی فرق زیادی بین زن و مرد وجود ندارد. در یکی، دو دهه گذشته زنان قدرتمندی در جامعه ما دیده شدهاند که ثابت میکند زنان با مردان تفاوتی ندارند.
شما در سریال مرگ تدریجی یک رویا که از شبکه آی فیلم بازپخش میشود، نقش یک زن عصیانگر یا به گفتهای ناخلف را بازی میکنید، شما برای بازی در این نقش تحلیل داشتهاید برای همین از شما میپرسم که یک زن قوی و موثر چه تفاوتهایی با زن عصیانگر دارد؟
قدرتمند بودن به پختگی و دیدگاه آدمها بستگی دارد.ساناز عظیمی در سریال مرگ تدریجی یک رویا، زنی قربانی است که برای فرار از موقعیتهایی، دست به عصیان زده و به الکل گرایش پیدا کرده است. برای اجرای نقش ساناز خیلی تلاش کردم نشان بدهم که او زنی ناخلف نیست، او قربانی شرایط است. وقتی مادرش را به خانه سالمندان میبرد، ظاهر ماجرا خیلی دردناک است اما باید دید او در بچگی در چه خانوادهای رشد کرده که شخصیت او را تحت شعاع قرار داده است.
ساناز قربانی خانوادهای از هم پاشیده است؟
هم خانواده متلاشی و هم آرمانهایی که برای او از بین رفته است. تلاش کردم با جنس بازیام تنهاییهای ساناز را نشان دهم و سرخوردگیهایی که او را به اینجا رساندهاست. قرار نیست آدمها همیشه یکسان و شبیه به هم عمل کنند.آدمها گاهی در برابر شرایط ضعیف میشوند و به راهی میروند که از آنها افرادی ناخلف میسازد. اصولا هر فردی بسته به قدرت روحی خودش، در مواجهه با مشکلات از شکستهایش تجربه به دست میآورد، رو به جلو حرکت میکند یا پا پس میکشد.
و ما نباید آدمها را قضاوت کنیم بلکه باید به آنها کمک کنیم تا از نقاط ضعفشان عبور کنند.
دقیقا! قضاوت کردن آسیب جدی به آدمهای پیرامون ما میزند. مثلا ما نباید بدون این که پیشینه ساناز عظیمی را بدانیم به او اَنگ ناخلفی بزنیم.به نظر من که نقش ساناز را بازی کردهام، میدانم که او از نظر روحی ضعیف است به همین دلیل به چیزهایی پناه برده که بیشتر مردم آنها را نمیپسندند. قضاوت کردن درباره آدمها به نوعی ظلم به آنهاست؛ تعریفی از یک آدم بدهی و همیشه با همان تعریف به او نگاه کنی! به نظرم بدترین آدمها حتی اگر خفاش شب هم باشد به دلیل یا دلایلی به آدم بد تبدیل شده است بنابراین نباید او را قضاوت کرد. معتقدم باید نسبت به هم احساس مسئولیت کرده و یکدیگر را درمان کنیم. برای بیماریهای جسمی درمان در نظر میگیریم اما برای دردهای روانی و روحی اینگونه عمل نمیکنیم در صورتی که سلامت روح به اندازه سلامت جسم مهم است.
به عنوان بازیگری که نقشهای مختلفی را تجربه کردهاید، ماچگونه میتوانیم به آدمهایی قوی با خطاهای کمتر تبدیل شویم؟
نمیتوان برای همه یک نسخه پیچید چون هر کسی روان و ذهنیت خاص خود را دارد. به نظرم خوب است که همه آدمها نقاط ضعف و قوت خود را بشناسند. شناحت نیازهای فردی باعث میشود در راهی گام برداری که تو را قوی و زندگیات را لذتبخش میکند. تئاتردرمانی به من کمک کرد تا از مرحله روان رنجوری عبور کنم و قوی شوم، اما این روش شاید برای خیلیها جواب ندهد. هر کسی باید بکوشد راههای قوی شدن خود را پیدا کند. مشکل از جایی شروع میشود که تکلیف آدمها با خودشان روشن نیست. شناخت توانایی و نیازهای فردی باعث میشود بهترین انتخابها را داشته باشی و انتخاب درست یعنی زندگی بهتر و موفقتر.
ستایش یک زندگی عاشقانه
نسل آقای داوود رشیدی نسلی تکرار نشدنی است. این بازیگران آنقدر با زندگی همه ما آمیختهاند که نمیتوان آنها را حتی از نسلهای آینده جدا کرد. اما نکته مهمتری که میخواهم بگویم، حضور احترام برومند در زندگی داوود رشیدی است و این که این بانو چگونه شش سال عاشقانه از همسرش پرستاری کرد بدون این که خم به ابرو بیاورد و اکنون که استاد فوت کرده، چقدر عاشقانه در فراق او اشک میریزد.خانم برومند نشان داد که مسئولیت زن و شوهر نسبت به هم یعنی چه؟ مسئولیتی که در نسلهای بعد آنها کمتر دیده میشود. رابطه حمایتگرانه این زن و شوهر از یکدیگر قابل احترام است.مهری که بین آنها جاری بود قابل ستایش است. بعد از درگذشت آقای رشیدی خانم برومند در نظرم خیلی بزرگتر و محترمتر شد.آنها به ما نشان دادند چگونه میتوان عاشقانه زندگی کرد.
انتهای پیام/ص
دیدگاه شما