به گزارش شبنم همدان به نقل از مهرخانه : ناهید شیخهپور، 48 سال پیش در روستای شاهینی یکی از روستاهای اطراف کرمانشاه به دنیا آمد؛ در حالیکه بهطور مادرزاد نابینا بود. ناهید 6 خواهر و برادر دارد که سه نفر از آنها ازدواج کردهاند اما او و یک خواهر و برادر دیگرش به همراه پدر و مادر زندگی میکنند. او دیپلم خود را در رشته علوم انسانی گرفت اما دیگر نتوانست درس را ادامه دهد و به کارهای هنری رو آورد و بافندگی فرش را آغاز کرد. چند سالی هم میشود که کار کشت زعفران را در روستا آغاز کرده و توانسته خود را بهعنوان یک زن کارآفرین معرفی کند. با ناهید درباره کارهایی که انجام داده و مشکلاتی که از سر راهش برداشته گپ و گفتی داشتیم که در ادامه میآید.
خانم شیخهپور چه شد که بعد از تحصیل به کارهای هنری روی آوردید و وارد کار فرشبافی شدید؟
از آنجایی که در روستای ما امکاناتی برای یک نابینا وجود نداشت درسم را به سختی خواندم. از سال 69 درس خواندن را شروع کردم و این کار تا سال 74 ادامه داشت. البته، هیچوقت مدرسه نرفتم بلکه کتابها را میگرفتم و میخواندم و تنها هفتهای یک روز برای رفع اشکال میرفتم. برای امتحانات هم مجبور بودم به کرمانشاه بروم اما بعد از گرفتن دیپلم دیگر درس را ادامه ندادم چون این رفتوآمدها بسیار برایم سخت بود.
از سال 80 به کارهای هنری و صنایع دستی روآوردم. در آن زمان به جهاد کشاورزی رفتم و درخواست کردم کلاسهایی برای من و خانمهای روستایی برگزار شود و آنها هم کلاسهای زیادی مانند گلسازی، خیاطی، پرورش قارچ، گلیمبافی، تولید کود کمپوست، پرورش گیاهان دارویی و عرقیات و آشنایی با بیماریهای مشترک بین انسان و دام برگزار کردند. این کلاسها تشکیل شد و دورهها را با موفقیت گذراندم و گواهینامه گرفتم.
مشکلاتی که برای یاد گرفتن قالیبافی داشتم
علاقه من بیشتر در زمینه قالیبافی بود و به همین دلیل این کار را ادامه دادم و از سال 81 تا الان تابلو فرش میبافم. آن زمان به جهاد کشاورزی مراجعه کردیم و خواستیم برای ما کلاس قالیبافی بگذارند که این کار سختیهای خاص خودش را داشت چون 11 نفر بودیم که میخواستیم در این کلاس شرکت کنیم اما جهاد کشاورزی میگفت حتماً باید 20 نفر باشید. از طرفی، چون مکانی برای تشکیل کلاس نداشتیم سراغ مسجد رفتیم اما بزرگان روستا اجازه ندادند آنجا کلاس برگزار کنیم. از طریق آموزش و پرورش هم اقدام کردیم اما آنها هم اجازه ندادند. تا اینکه یکی از اهالی روستا زیرزمین منزل خود را در اختیار ما قرار داد و کلاس قالیبافی مخفیانه و دور از چشم مدیرکل وقت جهاد کشاورزی برگزار شد چون اگر او میفهمید 11 نفر هستیم، اجازه تشکیل کلاس را به ما نمیداد و مربی نمیفرستاد. مربی بسیار دلسوزی داشتیم که قالیبافی را به ما یاد داد و من بعد از 2 هفته تمام کارهای مربوط به فرش را یاد گرفتم. من برای یاد گرفتن قالیبافی خیلی تلاش کردم چون فهمیده بودم که این کار، سرگرمی همه عمرم است.
وقتی مسؤولان باورشان شد میتوانم قالی ببافم
بعد از مدتی آقای جاسمی یکی از مدیران آن زمان به من گفت ناهید خودت به مخابرات برو و به جهاد کشاورزی زنگ بزن و از مدیرکل جهاد و استاندار دعوت کن که برای بازدید از کار تو بیایند چون اگر از زبان من بشنوند ممکن است باور نکنند. من هم تماس گرفتم و از مدیرکل و تعدادی از مسؤولان دعوت کردم و مدیرکل جهاد و معاون استاندار برای بازدید آمدند. ما هیچجایی برای استقبال نداشتیم فقط همان زیرزمین را که فرش هم نداشت، موکت و آب و جارو کردیم. مسؤولان برای بازدید آمدند و از من خواستند جلوی چشم خودشان کار کنم. من هم گره زدم، پود زدم و قیچی کردم تا اینکه باورشان شد میتوانم قالی ببافم. سپس گفتند از ما چه میخواهی؟ من هم گفتم یک دستگاه پرکینز میخواهم تا با آن نقشههای فرش را تبدیل به خط بریل کنم و خواسته دومم هم این بود که به مشهد بروم. آنها هم چند روز بعد همه ما 11 نفر را به مشهد فرستادند و یک سفر یک هفتهای به مشهد و قم داشتیم. همچنین، معاون استاندار نامهای نوشت که آن را به بهزیستی بردم و بلافاصله دستگاه پرکینز را به من دادند که از آن سال تا به حال این دستگاه را دارم و به خوبی با آن کار میکنم.
تابلوفرشهایی که در خانه مانده و فروش نمیرود
فرشهایی که میبافید به فروش میرود؟
من از آن زمان تا الان همچنان تابلوفرش میبافم اما این کار از لحاظ اقتصادی درآمد چندانی برایم نداشته و همه تابلوفرشها را در خانه نگه داشتهام اما همچنان دوست دارم کار کنم. البته سال 95 انجمن نابینایان ایران سرمایهگذاری کرد و به من سفارش بافت 60 تخته تابلوفرش داد. من هم با همکاری 35 نفر بافنده که چند نفر از آنها نابینا بودند این تابلوفرشها را بافتیم و به تهران فرستادیم که درآمد آن هم خوب بود و همه راضی بودند و دوست داریم این کار ادامه پیدا کند.
به طور متوسط چقدر طول میکشد که یک تابلو فرش ببافید؟
بستگی به طرحها و اندازه آنها دارد. اگر طرحها کوچک باشند میتوانم سالی دو تا سه تابلو فرش ببافم اما اگر طرح 600 گره باشد خیلی طول میکشد چون بافتن هر رج یک روز وقت میبرد. برای تأمین هزینههای نخ سعی میکنم درآمد مستمریام را جمع کنم تا یک نخ ساده بخرم اما نمیتوانم بیکار بنشینم. نقشههایی هم که دارم نقشه بینایی که یک نفر آن را برایم میخواند و تبدیل به بریل میشود. رنگها هم کاملاً روی کاغذ نوشته میشود و خیلی راحت میبافم و هیچ مشکلی ندارم.
کار شما در زمینه کاشت زعفران از کی شروع شد؟
از سال 91 کار زعفران را شروع کردم. در آن سال به دلیل خشکسالی در منطقه جهاد کشاورزی یک کلاس آموزشی در زمینه کاشت زعفران برای ما برگزار کرد و دیدیم که این کار میتواند در منطقه ما جوابگو باشد چون اینجا چهار فصل است. ما زعفرانهای کاشتشده را برای آزمایش به سایر کشورها فرستادیم و متوجه شدیم زعفران ما از لحاظ رنگ و بو از زعفران مشهد هم بهتر شده است.
در ابتدای کار با مقدار خیلی کم و در 2 هزار متر زمین کار را شروع کردیم که بسیار خوب جواب داد. الان خودم نیم هکتار زمین زیر کشت دارم و بعضی از روستاییان نیز زمین دارند و کار کاشت را انجام میدهند. وقتی هم که دیدم کار زعفران خوب است تصمیم گرفتم با کمک خانواده و سازمان جهاد کشاورزی یک کارگاه بستهبندی راهاندازی کنم. کارهای مربوط به راهاندازی این کارگاه انجام شده و فقط یکسری کار اداری آن باقیمانده است. الان علاوه بر خانوادهام، 20 نفر در کار زعفران اعم از گل چیدن، جداسازی و خشککردن با من همکاری دارند و در صورت راهاندازی کارگاه تخمین میزنم بیش از 50 نفر وارد کار شوند.
بازار فروش زعفران هم بد نیست و تاکنون انجمن حمایت از نابینایان دوبار بهصورت عمده 4 کیلو زعفران از من خریداری کردهاند که امیدوارم باز هم از ما حمایت کنند. البته، هنوز برند ما جا نیفتاده و فعلاً از میزان فروش خیلی راضی نیستم. خانوادهام همکاری بسیار خوبی با من دارند، بهطوری که برادرم کارهای مربوط به زمین مانند آبیاری را انجام میدهد و خواهرم هم در حوزه چیدن گل، بستهبندی و خشک کردن همکاری میکند. خودم هم بلدم گلها را بچینم و سه برگ قرمز، ریشه سفید و سه برگ زرد را از هم جدا کنم.
از چه زمانی با انجمن حمایت از نابینایان آشنا شدید؟
سه سال پیش با انجمن آشنا و عضو آن شدم. آنها به خاطر من به کرمانشاه آمدند و جلسهای با بهزیستی استان گذاشتند و حتی با آنها بحث کردند که چرا نباید این خانم را بشناسید و از او حمایت کنید. انجمن برای پیگیری کارهای اداری و نامههایی که داشتم خیلی به من کمک کرده و همچنان هم به این کمکها ادامه میدهد. در کار قالیبافی و زعفران هم کمکهای خوبی به من کردهاند.
غیر از قالیبافی و کاشت زعفران، کار دیگری هم انجام میدهید؟
گاهی مقالات و قطعههای ادبی مینویسم که بیشتر مذهبی و آیینی هستند و گاهی اوقات در جشنوارهها و مسابقات شرکت میکنم. چند سال متوالی هم در همایش ادبیات عاشورایی مقام آوردم و برنده ویژه شدم که خودم به آنجا رفتم و مقالهام را ارایه دادم. یک تابلوفرش "یا حسین" برای یکی از این جشنوارهها بافتم که الان آن را به دیوار ساختمانشان نصب کردهاند.
خانم شیخهپور شما در کارهایتان بیشتر با چه مشکلاتی مواجه هستید؟
هر کاری مشکلات خاص خودش را دارد. شهر کرمانشاه کمتر از من حمایت کرده و نمایشگاههایی که برگزار میکند چندان به کار من نمیآید اما در تهران صداوسیما و انجمنهای مختلف از من دعوت میکنند اما رفتوآمد برایم مشکل است. دوست دارم خودم به راحتی بروم و بیایم اما از لحاظ مالی و تردد مشکلاتی دارم و نمیتوانم به راحتی رفتوآمد کنم. مشکل اصلی من این است که برای انجام کارهایم تسهیلات زیادی دریافت کردهام و الان هم موعد بازپرداخت قسطها رسیده ولی درآمدم کم است و نمیتوانم آنها را برگردانم. درواقع، باید سالی 21 میلیون تومان قسط بدهم ولی بازار فروشم چندان خوب نیست که بتوانم از عهده این هزینهها بربیایم.
دولت و جهاد کشاورزی هم وعدههایی میدهند اما تاکنون اتفاقی نیفتاده است. درواقع، دولت حمایتهایی میکند اما از آنها انتظار داریم در ادامه کار، امثال من را رها نکنند. آنها اعتباراتی میدهند اما به محض رسیدن تاریخ سررسید به قدری زنگ میزنند که اصلاً پشیمان میشوی چرا چنین کاری انجام دادی. از جهاد کشاورزی میخواهم کمک کنند اعتبار وام کشت زعفران بیشتر شود و حمایتهای بیشتری از ما داشته باشند.
انتهای پیام/ص